نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

خواب خوش با خرسی

چند شبه روهان دوست داره اتاق داداش نیکان تو تخته داداش کنار نیکان بخوابه هر بار اینکارش زمانش بیشتر از ٥ دقیقه نمیرسید زودی هوای مامانو میکردی یا با صدای بلند منو صدا میزدی  یا اینکه  از تخت داداش پایین میاومدی یکراست خودت به من میرسوندی ولی دیشب اتفاق خوبی افتاد برای خودش نه برای من نمیدونم کدومش درسته وقتی بهش گفتم مامانی میری پیش داداش بخوابی چشمان سیاه معصومشو به من دوخت و بدون هیچ صحبتی تندی دوید سمت اتاق نیکان (نیکان بخاطر مهد همیشه زودتر از روهان به خواب میره) خودش کنار نیکان یکجوری جا داد چون اتاق نیکان کوچیکه نتونستم برای روهان تخت بگیرم روهان مامان انگار جدی جدی میخوای جدا از مامان بخوابیی برای امتحان...
31 خرداد 1391

بقيه خاطرات

پرتاپ توپ ديشب مشغول سيب زميني سرخ كردن بودم و تو هم هي مياومدي توپ كوچيك پارچه‌ي قرمزت رو پرتاپ ميكردي طرف اجاق گاز و سعي داشتي مثل دروازه فوتبال اون داخل ماهيتابه سيب زميني بندازي و من هم مثل دروازبان عمل ميكردم و در آخر قندك مامان تنوست اين كار رو بكنه ولي از كنار دروازه رد شد و من هم از دستت عصباني شدم و ديگه باهات حرف نزدم.   سيب زميني سرخ شده ديشب بعد از اون اتفاق براي اينكه جلويه دست و پام نباشه‘ و به كاري مشغولش كنم چند تا از سيب زميني هاي سرخ شده را تو بشقابش ريختم و گذاشتم جلوش. اول دست زد بهش كه ببينه داغ يا نه! بعد كه ديد داغه گفت : داغ ... داغ و من بهش گفتم: قندك مامان فوتش كن سرد ميشه و اونهم ...
22 خرداد 1391
1